کد مطلب:27828 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:158

بررسی و تحلیل












علّامه طباطبایی رحمه الله در بررسی و تحلیل روایات اعزام امام علی علیه السلام برای اعلان برائت از مشركان می فرماید:

از روایات فراوانی كه درباره ماجرای فرستادن علی علیه السلام و عزل ابو بكر نقل شده است، به روشنی دانسته می شود كه سخنی كه جبرئیل برای پیامبرصلی الله علیه وآله آورد، این است: «لا یؤدّی عنك إلّا أنت أو رجل منك»،[1] و نیز پاسخ پیامبرصلی الله علیه وآله به ابو بكر كه از علّت عزلش پرسیده بود، همان چیزی بود كه خداوند سبحانْ وحی كرد یا این سخن كه به همان معناست: «لا یؤدّی عنّی إلّا أنا أو رجل منّی».[2].

و در هر حال، آن سخن، مطلق، فراگیر و شامل ابلاغ برائت و یا هر حكم الهی دیگری است كه پیامبرصلی الله علیه وآله نیاز دارد كسی از جانب او آن را ابلاغ كند و هیچ دلیل نقلی یا غیر آن وجود ندارد كه این حكم را به ابلاغ برائت اختصاص دهد.

و روشن است كه منع از برهنه طواف كردن بر گِرد كعبه و جلوگیری از حج گزاردن مشركان پس از آن سال و نیز تعیین تكلیف پیمان های مدّت دار و بی مدّت، همگی احكام الهی ای بودند كه درباره آنها آیاتی نازل شده بود. پس چه معنایی دارد كه ابلاغ برخی از آنها را به ابو بكر و ابلاغ برائت را به ابو هریره مربوط بدانیم (حال یا به تنهایی و یا پس از آن كه صدای علی علیه السلام گرفت) و او نیز همه آنها را جار بزند تا آن جا كه صدای او هم بگیرد؟ و اگر این كار در این حال برای ابو هریره جایز باشد، چرا برای ابو بكر نباشد؟

آری، برخی از مفسّران (مانند ابن كثیر و همگنانش) در این جا وجهی تراشیده اند تا مضمون این روایات را توجیه و سپس تأیید كنند و آن این است كه جمله «لا یؤدّی عنّی إلّا أنا أو رجل منّی»، ویژه ابلاغ برائت است و دیگر احكامی را كه علی علیه السلام ندا می داد، شامل نمی شود و پیامبرصلی الله علیه وآله،از آن رو علی علیه السلام را برای ابلاغ آیه های برائت [كه در بردارنده نقض پیمان با مشركان بود] در میان حاجیان برگزید كه بنا بر عادت عرب، جز كسی كه پیمان را بسته یا مردی از خاندانش، آن را نقض نمی كند و رعایت این عادت جاری عرب، باعث شد تا پیامبرصلی الله علیه وآله ابلاغیه برائت را كه در آن نقض پیمان با مشركان بود، از ابو بكر بگیرد وبه علی علیه السلام - كه مردی از خاندانش بود - بدهد تا بدین وسیله، سنّت عرب را حفظ كند.

اینان گفته اند: و این، معنای گفته پیامبرصلی الله علیه وآله به ابو بكر است كه چون پرسید: ای پیامبر خدا! آیا درباره من چیزی نازل شده است ؟ فرمود: «نه؛ ولی از جانب من، جز من یا مردی از خاندان من ابلاغ نمی كند». یعنی من تو را عزل و علی علیه السلام را نصب كردم تا سنّت جاری عرب را حفظ كنم.

ای كاش می دانستم كه از كجا مفروض گرفته اند سخنی كه جبرئیل فرود آورد: «إنّه لا یؤدّی عنك إلّا أنت أو رجل منك»، منحصر به ابلاغ نقض پیمان است و معنای دیگری ندارد؛ در حالی كه هیچ دلیل عقلی و نقلی بر این انحصار نیست و جمله، آشكارا می فهماند كه هر چه ابلاغش بر عهده پیامبر خداست، جایز نیست كه جز خود او و یا مردی از خاندانش به ابلاغ آن بپردازد، خواه نقض پیمان با مشركان باشد - همان گونه كه در برائت بود - یا حكم الهی دیگری كه رساندن و ابلاغش بر عهده پیامبرصلی الله علیه وآله است و این، غیر از دیگر رسالت های پیامبرصلی الله علیه وآله است كه ابلاغش وظیفه شخص ایشان نیست، مانند نامه هایی كه به پادشاهان و امّت ها و اقوام گوناگون فرستاد و آنان را به اسلام دعوت كرد و یا دیگر نوشته هایی كه در امور دینی و حكومتی مردم به وسیله افرادی از میان مسلمانان به سوی آنان می فرستاد.

تفاوت آشكاری میان این گونه امور، و برائت و احكامی مانند آن است؛ زیرا مضمون آیه های برائت و احكامی مانند: نهی از برهنه طواف كردن و حج گزاردنِ مشركانْ پس از آن سال، احكامی الهی بودند كه به تازگی نازل شده و هنوز تبلیغ و بیان نشده و به مخاطبان اصلی، یعنی مشركان مكّه و حاجیان غیر مسلمان، نرسیده بودند و رسالت الهی ابلاغ این گونه احكام، به عهده شخص فرستاده خداست؛ و تنها در مواردی پیامبرصلی الله علیه وآله به اعزام اشخاصی برای تبلیغ اكتفا می كرد كه از بیان اوّلیه آن احكام و ابلاغ به كسانی كه می توانست به آنها برساند، فارغ شده بود (مانند دعوت به اسلام و احكام و فرمان های دین) و می گفت: «حاضران به غایبان برسانند».

پیامبرصلی الله علیه وآله چون در ادامه رسالتش به دعوت كسانی روی آورد كه اطمینانی به رسیدن دعوتش به آنان نبود و یا مجرّد رسیدن، اثر نداشت و باید با ارسال نامه و یا پیك به شأن او توجه و از او دعوت خصوصی می شد، از ارسال پیك یا نامه سود برد، همچنان كه در دعوت فرمانروایان انجام شد.

و محقّق منصف باید در سخن «لایؤدّی عنك إلّا أنت أو رجل منك»، نیك بنگرد؛ زیرا [قید «از جانب تو» آورده و] گفته است: «ابلاغ نمی كند از جانب تو، جز تو» و نگفته است: «ابلاغ نمی كند جز تو یا مردی از تو» تا اشتراك در رسالت را برساند و نیز نگفته است: «ابلاغ نمی كند از تو مگر از تو» تا رسالت های دیگری را هم كه به هر مؤمن شایسته ای می داد، شامل شود؛ زیرا مفاد سخن «لایؤدّی عنك إلّا أنت أو رجل منك» آن است كه رسالت هایی كه به عهده شخص توست، كسی جز تو نمی تواند ادا كند، مگر مردی كه از [خاندان] تو باشد؛ یعنی در آنچه بر عهده توست، مانند ابلاغ اوّلیه احكام، جز مردی از [خاندان] تو نمی تواند جانشینت گردد.

كاش می دانستم چه چیزی آنان را به اهمال در فهم وحی الهی «لایؤدّی عنك إلّا أنت أو رجل منك» كه سخن خداست و جبرئیلْ آن را بر پیامبرصلی الله علیه وآله نازل كرده، كشانده است و گفته اند: «سنّت جاری عرب بود كه پیمان را نقض نكند، جز همو كه پیمان را بسته یا مردی از خاندانش». سنّتی كه خبر و اثری از آن در وقایع و جنگ های آنان نیست، جز همان چیزی كه ابن كثیر در بحث از آیه های برائت گفته و به عالمان نسبت داده است.

به علاوه، اگر این سنّت عربی جاهلی هم وجود داشته است، چه اعتباری در اسلام دارد؟ و چه بهایی نزد پیامبری دارد كه هر روز، سنّتی از جاهلیت را نسخ و هر از چند گاه، عادت قبیله ای را نقض می كرد و این عادت نیز از اخلاق كریمانه و یا سنّت ها و عادت های سودمند نبود تا نقض نشود؛ بلكه یك سلیقه قومی بود و بیشتر به سلیقه اشراف می مانست كه پیامبرصلی الله علیه وآله در فتح مكّه و كنار كعبه، آن گونه كه سیره نویسان می گویند، فرمود: «آگاه باشید! هر اشرافیگری یا خون و مالی را كه ادّعا شود، زیر پا نهادم، جز صیانت و نگهداری كعبه و سقایت و آبرسانی به حاجیان را».

به علاوه، اگر آن سنّتی عربی و پسندیده بود، آیا پیامبر خدا از آن غفلت داشته است؟ و یا آن را از یاد برده و آیه ها را به ابو بكر داده و روانه اش كرده است و چون او به سوی مكّه بیرون آمده، به مقصد نرسیده، پیامبرصلی الله علیه وآله آنچه را از یاد برده بود، به یاد آورده است و یا یكی از اصحاب به یادش آورده كه چه امر واجبی را باید رعایت می كرده است، در حالی كه پیامبرصلی الله علیه وآله، اسوه والای مكارم اخلاقی و رعایت دوراندیشی و حسن تدبیر است؟

و چگونه ممكن است كه این یادآورندگان (تا مدّتی پس از خروج ابو بكر) از این نكته مهم كه به طور عادی از آن غفلت نمی شود، غافل مانده اند ؟! مانند آن است كه بگوییم: جنگجو، سلاحش را فراموش كند!

و آیا به وحی الهی بر پیامبرصلی الله علیه وآله واجب بوده است كه این سنّت عربی را نقض نكند؟ و آیا آن، یكی از احكام شرعی در این زمینه است و حرام است كه حاكم مسلمان، پیمانی را به دست غیر خود یا كسی از غیر خاندانش نقض كند؟

این حكم، چه معنایی دارد؟ آیا حكمی اخلاقی است كه پیامبرصلی الله علیه وآله ناچار بوده آن را رعایت كند؛ زیرا مشركان، این نقض را نمی پذیرفته اند، جز آن كه از خود پیامبرصلی الله علیه وآله یا كسی از خاندانش بشنوند؟! و حال آن كه آن زمان، مسلمانان سیطره داشتند و زمام امور به دست پیامبرصلی الله علیه وآله بود و ابلاغ هم ابلاغ است، به وسیله هر كس كه باشد.

یا این كه مؤمنانی كه مخاطب گفته «عَهَدتُّم»[3] و گفته «وَأَذَ نٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ی إِلَی النَّاسِ»[4] و گفته «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِینَ»[5] بودند، این نقض را به رسمیت نمی شناختند، جز آن كه از پیامبرصلی الله علیه وآله یا كسی از خاندانش بشنوند، حتی اگر آیه های نقض را از ابو بكر شنیده باشند؟!...

علّامه طباطبایی در ادامه نقدِ سخن رشید رضا كه ابو بكر را امیر الحاج و علی علیه السلام را مُبلّغ آیه های برائت و دست یار ابو بكر دانسته است، می گوید:

و بحث بیشتر در مسئله امارت حج، تأثیری در فهم معنای گفته «لا یؤدّی عنك إلّا أنت أو رجل منك» ندارد؛ زیرا امیر الحاج بودن، خواه برای ابو بكر یا علی علیه السلام باشد و دلالت بر فضیلتی داشته یا نداشته باشد، از شئون و حقوق ولایت مطلقه اسلامی است كه به حاكم، حقّ دخالت در امور دنیایی جامعه اسلامی و اجرای احكام و شرایع دینی را می دهد؛ اما چنین اختیاری را در معارف الهی و امور وحیانیِ نازل شده از آسمان درباره دین، به او نمی دهد.

آری، در اختیار پیامبر خداست كه روزی ابو بكر را و روزی علی علیه السلام را برای سرپرستی حاجیان نصب كند و روزی اسامه را بر ابو بكر و عموم اصحاب، فرماندهی دهد و روزی ابن امّ مكتوم را بر مدینه بگمارد، در حالی كه برتر از او در آن شهر هست و پس از فتح مكّه، كسی را امیر آن جا كند و یا بر یمن و نیز بر امور زكات، كسی را بگمارد و ابو دجانه انصاری یا سباع بن عرفطه غفاری را - بنا به آنچه در نقل ابن هشام آمده است -، در سال حجّة الوداع در مدینه به جای خود نهد، حال آن كه ابو بكر در آن جاست و به حج نیامده است، بنا به آنچه بخاری و مسلم و ابو داوود و نسایی و جز آنها روایت كرده اند.

پس می توان گفت كه این نصب ها، تنها دلالت بر این دارند كه حضرت، صلاحیت آن شخص را برای تصدّی و اداره امور، باور داشته است.

و امّا وحی آسمانی با آن همه معارف و شرایع، نه پیامبر و نه كسی دیگر حقّ تصرّف و دخالت در آن را ندارند و ولایت مطلقه ایشان بر امور جامعه اسلامی، تأثیری در فراگیری و محدودیت یا قبول و نسخ وحی الهی و مانند آن ندارد و سنّت های قومی و عادت های جاری، حاكمیتی بر سخن خدا ندارند تا لازم آید كه وحی با آنها تطبیق شود یا در این امور مهم، اقوام و خویشان به جای انسان بنشینند.

و خلط میان این دو باب موجب می شود تا معارف الهی از اوج كمال و شكوه خود به حضیض افكار اجتماعی - كه تحت تأثیر رسوم و عادت ها و اصطلاح هاست -، سقوط كند و انسان، حقایق معارف الهی را با افكار عامیانه ای كه فرا گرفته، تفسیر كند و آنچه را اجتماعْ بزرگ می شمارد، بزرگ بشمارد، نه آنچه را خداوندْ بزرگ شمرده است، و آنچه را مردمْ كوچك می شمارند، كوچك بشمارد تا آن جا كه نویسنده ای محترم در معنای كلام وحیانی بگوید: آن، عادت عربیِ محترمی است![6].









    1. از جانب تو، جز خودت یا مردی از [خاندان] تو ابلاغ نمی كند. (مسند أحمد: 151/1، مجمع الزوائد: 29/7، فتح الباری: 241/8).
    2. از جانب من، جز خودم یا مردی از [خاندان] من ابلاغ نمی كند. (مسند أحمد: 165/4، سنن الترمذی: 3803/300/5، علل الشرائع: 189/1).
    3. پیمان بستید. (توبه، آیه 1).
    4. اعلامی است از سوی خداوند و پیامبر او به مردم. (توبه، آیه 3).
    5. پس مشركان را بكُشید. (توبه، آیه 5).
    6. ر. ك: ترجمه تفسیر المیزان: 256/9 تا 265.